آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

آرشیدا فرفرک مامان و بابا

نازآفرین دوست جدید آرشیدا

چند روز پیش همکار بابا با خانوادشون اومده بودند اینجا .یه دختر ناز داشتند که اسمش ناز آفرین بود .آرشیدا و ناز آفرین باهم بودند ولی آرشیدا زیاد باهاش بازی نمی کرد .ما رفتیم پانسیون اونا ولی آرشیدا تحویلش نمی گرفت بعد من تصمیم گرفتم که استخر آرشیدا را باد کنم و آب کنم تا شاید با آب بازی باهم دوست بشند که نتیجه داد توی آب حسابی بازی کردند و بیرون نمیومدند با هزار ترفند بیرون اوردیمشون و بهشون غذا دادیم و من و لادن جون (مامان ناز آفرین )هم باهم گرم صحبت شدیم و بعد از افطار هم اونا اومدند پانسیون ما و بچه ها حسابی با هم دوست شدند و بازی کردند ولی متاسفانه فقط یک روز باهم بودیم و دوباره تنها شدیم از اون روز هر روز آرشیدا سراغ دوست جدیدش را میگیره ...
30 تير 1392

دنیای ساده کودکی

٥شنبه عصر تا جمعه عصر اصفهان بودیم .خیلی خوب بود خونه مادر بزرگا .آرشیدا و خاله پریسا تا آمدن آیدین کلی بازی کردندو خوش گذروندند .خاله پریسا می خواست موهای ناز دخترم را ببنده که کش نداشت و کارجالبی که کرد این بود که یه کش مشکی نیم سانتی برداشت و از قوطی دگمه ها سه تا دگمه خوشکل با ارشیدا پیدا کردند که شکل جوجه و سیب و رنگی رنگی بود و براش روی کش دوخت و بعد موهای دخترم را باهاش بست جالبه بگم که این کش مو از همه گیرها و کشهای آرشیدا براش عزیزتره و محاله گمش کنه (کاری که من حتی به عقلم هم نمی رسید بتونه اینقدر بچه را خوشحال کنه .واقعا دنیای بچه ها دنیای ساده ایه که برای رفتن توش باید ساده باشی تا بیشتر تو دلشون جا بگیری. ) دوباره برگشتیم خوان...
30 تير 1392

مامان بازی

یه بازی جدید که مدتیه باهم میکنیم با عروسک دستکشی گاو آرشیداست که اسمش را گذاشته مهتاب .برای نامگذاری این عروسک هم ماجرائی داشتیم گاوآرشیدا سفید با خالهای سیاهه برای همین ارشیدا اسمش را آسمون گذاشته بودچون مثل آسمونیه که ابر دار ه!ولی بعد تغییر عقیده داد و اسمش را گذاشت مهتاب . بازی خیلی خوبیه که فکر می کنم متناسب با سن الانشه و خیلی از حرفهائی که من می خوام بدونم با تغییر صدا و به اصطلاح گاو از آرشیدا می پرسه و آرشیدا هم خیلی خوب و کامل همون چیزی که من می خوام بدونم را بهم می گه . یه بازی دیگه عوض شدن جای مامان و آرشیداست که وقتی دلش میخاد این بازی را بکنیم خودش به من میگه دخترم و من باید با صدای بچه گانه جوابش را بدم و خیلی عالیه چون کار...
27 تير 1392

دوری دوباره

سلام کلی وقت هیچی ننوشتم ببقشید!آخه خاله نسرین اومده بود و کلی سرمون شلوغ بود .من و آرشیدا هم تا فرصت به دست میاوردیم یکسره اصفهان بودیم .کلی مهمونی و کلی رفع دلتنگی ولی تموم شد .همش تموم شد .خاله برگشت سر خونه زندگیش و ماهم روز از نو و روزی از نو .خدا را شکر .حالا بیشتر دلمون تنگ شده ولی با آرامش بیشتر .به قول بچه ها خاله دوباره رفت تو کامپیوتر!چند روزی هم قبل از ماه رمضان مامان منیر و بابا منصور مهمونمون بودند که خیلی خیلی خوش گذشت .و بعد هم ماه مهمانی و گرمای هوا البته اینجا هوا هنوز هم عالیه و امروز هم اگه خدا بخواد بعد از دو هفته میخوایم بریم خونمون .و اما آرشیدا .... دیشب آرشیدا را بردیم پارک سرچشمه و توی بازیهای بادی حسابی بازی کرد ...
27 تير 1392
1